0
کتاب پَر
ارسال از روز کاری
پشتیبانی آنلاین
تضمین کیفیت
در بخشی از کتاب پَر میخوانیم :
یک حس عجیب و ناراحت کنندهای مرا آزار میداد، مگر من از او چه میخواستم؟ باز هم رنج و بدبختی، باز هم عذاب و دربدری، او میخواست به خارج برود، به سوی یک زندگی پاک، ساده و بیغل و غش. او میخواست با ریاضت جسمی گناه خود را بشوید، روح او به قدر کافی رنج و مشقت کشیده بود. همانطور که پاهایش را رو به بخاری دراز کرده بود او را ورانداز کردم و دیدم الحق هیکل او نقص ندارد، خودش هم می دانست و از این موضوع خوشوقت بود، میدانست که یک سرزمین جدید، کار و فعالیت، زندگی پاک و ساده در انتظارش است. با وجود این، دیشب وقتی که ماویس را دید آن تاج گل سرخ را که یادبود عشق و دلدادگی بود به پاهایش نثار کرد.












